در این نوشته از دلبرانه قصد داریم تعداد ۱۱۰ اشعار خیام زیبا و دلنشین را برای شما عزیزان درج نماییم.
ممکن است شما جز علاقه مندان به اشعار این شاعر بزرگ ایرانی باشید.
و بخواهید که از اشعار وی برای بیو و یا همچنین درج در کپشن پست و استوری های خورد استفاده کنید.
ما در این نوشته این امکان را فراهم آورده ایم و شما به گلچین زیبایی از اشعار خیام و رباعیات ایشان دسترسی دارید.
امیدواریم که مرود توجه شما عزیزان قرار گیرد.با ما همراه باشید.
عُمَر خَیّام نیشابوری که خیامی، خیام نیشابوری و خیامی النّیسابوری هم نامیده شدهاست.
همهچیزدان،فیلسوف، ریاضیدان، ستارهشناس و شاعر رباعیسرای ایرانی در دورهٔ سلجوقی است.
گرچه جایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی اوست و لقبش «حجّهالحق» بودهاست.
ولی آوازهٔ وی مدیون نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد.
با وجود آنکه رباعیات خیام به بیشترِ زبانهای زنده برگردان شده.
آوازهٔ وی در غرب بیشتر مدیون ترجمهٔ ادوارد فیتزجرالد از رباعیات او به زبان انگلیسی است.
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
◆◆◆◆✽✽•°°••°°•✽✽◆◆◆◆
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
◆◆◆◆✽✽•°°••°°•✽✽◆◆◆◆
در کـارگـه کـوزه گـری بــودم دوش
دیـدم دو هزار کـوزه گـویا و خـموش
هــر یک به زبان حــال با مـن گفتند
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
◆◆◆◆✽✽•°°••°°•✽✽◆◆◆◆
هنگام سفیده دم خروس سحری
دانی که چرا کند همی نوحه گری
یعنی که نمودند در آئینه صبح
کز عمردمی گذشت و تو بی خبری
◆◆◆◆✽✽•°°••°°•✽✽◆◆◆◆
این کوزه چو من عاشق زاری بوده ست
در بند سرزلف نگار ی بوده ست
وین دسته که در گردن او می بینی
دستیست که در گردن یاری بوده ست
◆◆◆◆✽✽•°°••°°•✽✽◆◆◆◆
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
من مینگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هر که از مادر زاد
◆◆◆◆✽✽•°°••°°•✽✽◆◆◆◆
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند
◆◆◆◆✽✽•°°••°°•✽✽◆◆◆◆
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد
◆◆◆◆✽✽•°°••°°•✽✽◆◆◆◆
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد
◆◆◆◆✽✽•°°••°°•✽✽◆◆◆◆
ایدل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
◆◆◆◆✽✽•°°••°°•✽✽◆◆◆◆
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند
زآن روی که هست کس نمیداند گفت
◆◆◆◆✽✽•°°••°°•✽✽◆◆◆◆
این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمیست که وامانده صد جمشید است
قصریست که تکیهگاه صد بهرام است
◆◆◆◆✽✽•°°••°°•✽✽◆◆◆◆
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
◆◆◆◆✽✽•°°••°°•✽✽◆◆◆◆
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی
چندان ندهد زمان که آبی بخوریم