دوستانم همه نابند ، طلا سیری چند ؟ / درد از همه شان دور ، بلا سیری چند ؟
بی گل روی عزیزان ، نفستم می گیرد / بی حضور رفقا ، صلح و صفا سیری چند ؟
.
.
چقدر جای تو خالی ست ، جای خالی ات را با هیچ چیز نمی توان پر کرد
حتی با گزینه ی مناسب . . .
.
.
خوشبختی من پیدا کردن “تو” از میان این همه ضمیر بود . . .
من درد میکشم
تو اما چشم هایت را ببند!
سخت است بدانم میبینی و بیخیالی . . .
.
.
اگر میداد لیلی کام مجنون …
کجا افسانه میشد نام مجنون …؟
.
.
گاهی دوست دارم بدون پک زدن
فقط بنشینم و نگاه کنم که سیگارم چگونه میسوزد
شاید آخر فهمیدم چه لذتی میبری از تماشای سوختن من . . .
سبدی هست در اندیشه ی من که پراز گل بدهم هدیه به تو،
غافل از آنکه توخود ناب تری،یک جهان گل بخوردغبطه به تو.
.
.
«چه بی تفاوت زندگی می کنند آدم ها بی آن که بدانند،
در گوشه ی از دنیا تمام دنیای کسی شده اند…..!»
.
.
ماهی هم پرواز کرد…
حتی شوری دریا هم
برای نمک گیر کردنش کافی نبود.