روزی خواهیم فهمید از زندگی هیچ نداریم جز خاطره ای که رهایمان نمیکند …
.
.
تو مال من بودی اما صاحبت کسی دیگر شد
تمام سهم الارث من از تو “خاطراتت” شد !
.
.عشق هیچگاه نمی میرد
تنها از لبخند به اشک
از اشک به خاطره
و از خاطره به لبخند تغییر ماهیت میدهد !
وقتى حالت خوب نیست
خاطره ها زودتر از همه میان عیادتت …
تقصیر از من است
آن زمان که گفتی قول بده همیشه کنارم بمانی
یادم رفت بپرسم کنار خودت یا خاطره هایت !!!
.
می خواهم مُچاله و خیس در آغوشش بمانم !
از پهن شدن بر بند خاطرات بیزارم …
.
چه بیهوده اختراع شد
سَم ، شکنجه ، تیغ ، چوبه ی دار و امثال اینها !
وقتی یک خاطره می تواند نفست را بند بیاورد
زمین گیرت کند
تو را به گریه بیندازد
خونت را به جوش آورد و …
.
قرار بگذار
هرجای دنیا که باشی به دیدار تو خواهم آمد
چمدان خاطره ها را هم خواهم آورد …
.
قبل از اینکه بیایی خواب نمیدیدم
قبل از اینکه بروی هم …
اما چند وقتی است با چشمانی باز ، نیمه های روز و حتی ایستاده میان هجوم آدمها هم خواب می بینم !
خواب هایی واضح ، روشن و با جزئیات و تلخ !!!
.
دیگر خاطرت عزیز نیست ولی خاطراتت …
.
کاش میشد خاطرات را جمع کرد و در حیاط خلوت خانه آتش زد تا خاکسترش را باد ببرد !
.
تو نیستی و خاطراتت ضعیف گیر آورده اند !
.
اشک تنها خاطره ایست که این روزها از تو به “یادگار” دارم !
.
من خاطرت را می خواستم نه خاطره ات را
و دریغا که سهم من از تو ، شد کوله باری از خاطره …
.
وقتی می روی تمام چیزهای عادی
یادگاری می شوند
حساس می شوند
تَرَک برمی دارند
بر مبل نمی شود نشست که تو آنجا نشسته بودی
هوا را نمی شود نفس کشید که عطر تو آنجا مانده است
وقتی نیستی همه چیز تو را یادآوری می کند
تو را و نبودنت را
حالا میدانی چرا همه چیز یادم مانده ؟