یک مشت فانوس می پاشم
چشمانم سوسوی عاشقانه می زند
اما,تو انگار می خواهی گم کنی خانه دلم را !
.
.
“تو نیستی و هراسی در دلم افتاده”
حال مادر لالی را دارم که که کودکش را در انبوه جمعیت گم کرده است !
.
.نمیدانم از کجا اما خورده ام به بن بست
تقصیر تو نیست;هیچ تفنگی گلوله را تا ابد در سینه اش نگه نمی دارد !!
.
.به تنهایی عادت کرده ام
مثل درختی خشکیده به بی برگی !
.
.و از میان تمام آرزوها،دردناک ترینش
نخواستن تو در نداشتن توست !!
.
.پر کردن جای خالیش با آدمها،
حکایت پر کردن گودال با تکه ایی یخ است
هرکدام در من،اندکی بعد آب می شوند !
.
.فرامــــوش می شـــوم
راحتــــ تر از ردپــایــی بر برفـــ
که زیر برفـــی تازه دفــن می شود
راحتـــ تــر از خاطـــره ی عطــر گیجــی در هــوا
که با رهگــذری تــازه از کنارتـــ رد می شود
و راحتـــ تـــر از آنکــه فکر کنی
فـــرامــوش می شــوم . . .!!
.
.از کفش هایم بپرس چقدر دنبالت گشته ام
حالا دیگر دهان باز کرده اند !!
.
.به گمانم دست و پایم شکست در خیالت
هیچ توان بیرون آمدن ندارم !