دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم … من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم …
ترسم که قلم شعله زند صفحه بسوزد … با آن دل گریه به عزیزم چه نویسم
.
.
یادته زیر گنبد کبود دو تا عاشق بودن و کلی حسود ؟ تقصیر
همون حسودا بود که حالا شده یکی بود یکی نبود!
.
.
توی زندون عشق تو اونقدر شلوغ میکن و زندونو بهم
میریزم که مجبور بشی منو بذاری توی انفرادی قلبت !
بگذار
که با بوی تو آرام بگیرم … از پنجره ی روی لبت کام بگیرم … بگذار در این
لحظه که لبریز تو هستم … در بازدمی از نفست وام بگیرم … مانند غزل داغترین
واژه ی خود را … از ساده ترین بوسه لبهام بگیرم … من منتظرم تا تو از این
کوچه بیایی … تا زیر قدمهای تو ایهام بگیرم … وقتی غزلم عاشق چشمان ترت شد …
میخواهم از این حادثه الهام بگیرم … من آمده ام تا لب این پنجره امشب … یک
بوسه داغ از تو سرانجام بگیرم
.
.
صفر را بستند که ما به بیرون زنگ نزنیم ! از شما چه پنهان …. ما از درون زنگ زدیم
.
.
زیبایی زندگی اینه که ندونی و دعایت کنند، نبینی و نگاهت کنند،
نشنوی و صدایت کنند، نفهمی و دوستت داشته باشند…
.
.
هرگاه از قلبهای بی عاطفه خسته شدی ، به یاد قلبی باش که هرلحظه بیاد توست
.
.
خاطرات ناقوسهایی هستند که در ایام فراموشی به صدا در می آیند
.
.
ایستادن اجبار کوه بود ، رفتن سرنوشت آب ، افتادن تقدیر برگ و صبر پاداش
آدمی. پس بی هیچ پاداشی حراج محبت میکنیم و همه ی ما خاطره ایم
.
.
برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال ، بنگر که چگونه می افتی، چون برگی زرد یا چون سیبی سرخ
.
.
برهنه می آییم ، برهنه میبوسیم ، برهنه میمیریم. با این همه عریانی هنوز قلب هیچکس پیدا نیست ….
.
.
زندگی زندون عشقه ما به اون دل باختیم … خوبی هاشو ندیدیم با بدیهاش ساختیم ……
.
.
باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست … ساختم با درد تنهایی ، مگر تقدیر چیست …
خسته ام از این زندان که نامش زندگیست … پس قشنگیهای دنیا دست کیست؟ …….
.
.
عمر یگانه ساعت شنی است که نمیتوان آن را برگرداند و فردا اولین روز از
بقیه عمر توست! آن را عزیز بدار به نیکی و عشق با خالق و مخلوق
.
.
زنده باد آنکس که گاهی یادی از ما میکند … از خجالت، ما غریبان غرق دریا
میکند … حال ما میپرسد و از مهربانیهای خود … این دل رنجور ما را عطر گلها
میکند
.
.
روزی مجنون از روی سجاده ی شیخی عبور کرد ، مرد نماز را شکست و گفت: مردک
در حال راز و نیاز با خدا بودم ، تو چگونه این رشته را بریدی؟ مجنون لبخندی
زد و گفت: من عاشق دختری هستم و تو را ندیدم، تو عاشق خدایی و مرا دیدی؟!
.
.
ای کاش دلم پنجره ای دیگر داشت … ای کاش خدا فقط شقایق می کاشت … ای کاش یکی می آمد و غمها را … از قلب اهالی زمین برمیداشت
.
.
قلبم را آتش زدم تا فراموشت کند ، اما خاکستر قلبم فریاد میزند که ” دوستت دارم ”
.
.
پرسیدن دوستش داری؟ گفتم : دنیای منه . پرسیدن دوستت داره؟ گفتم : تنها سوال منه !
.
.
شاید پاکترین هوای دنیا، متعلق به لحظه ای است که دلمان هوای هم میکند!
.
.
برایم دعا کن، اجابتش مهم نیست. نیاز من به آرامشی است که بدانم تو به یاد منی
.